انشا
متن زیر انشای دانشآموز سید میلاد سازور می باشد.
با تشکر فراوون
گاهی انقدر دلم میگیرد که ....اصلاً نمیتوانم بگویم نمیشود توصیفش کرد .
یک جورایی ....مثل گل بدون آب مثل فرزند بدون مادر و مثل ...جدایی عاشق از معشوق.
در این لحظات میخواهی تلفن را برداری با کسی صحبت کنی ....امّا ...خجالت میکشی ولی چرا برای چی ؟؟؟
درست حدس زدی چون خطا کردهای .چون چشمهی آب را خشکاندهای چون مادر خویش را با دستان خود کشتهای و زیرا قلب معشوقت را شکستهای .چه باید کرد؟
توبه؟بخشش!
در این لحظات خجالت از دلت شروع میشود مانند ویروسی تمام وجودت را فرامیگیرد
میشوی مانند یک خار در دشت خشک.تنهای .تنهای . تنها
و وقتی سربر سجده میگذاری .......بهاری تازه در تو شروع میشود مانند غنچه میشکفی
و مانند گلی میشوی که به گلدانت آب دادهاند مثل فرزندی که مادرش از او مرقبت میکند
و چون معشوقی که همیشهی همیشه در کنار عشقش است .با یک تماس 24434درهنگامی که خورشید طلوع میکند. در هنگامی که خورشید غروب میکند. ودر هنگامی که خورشید در اثنای آسمان است.